من غلام خانه های روشنم

ساخت وبلاگ
به قول غزاله علیزاده من غلام خانه های روشنم.از سرکار که می آیم در تاریکی به  تک تک خانه ها نگاه میکنم و تجسم میکنم ساکنین شان را.بعضی خانه ها روشن اند گرما دارند انرژی هاشان از بنجره هایشان انگار دارد میزند بیرون . هرچقدر کوچک اما انگار قلعه های کوچک خوشبختی اند.

 

یکی از این خانه های روشن امشب برایم خاموش شد.خانه دو طبقه روبرویی مان که همیشه از خانه ما بنچره آشبزخانه طبقه بایین ش بیدا بود. راستی نگفتم قلب این خانه های روشن برایم آشپزخانه است؟ از خانه ما فقط میز ناهارخوری شان ,اجاق گاز و سینک ظرفشویی بیدا بود.از زاویه ی دید من آدم ها فقط تنه بودند بی سر میرفتند اینور و آنور آشپزخانه . روزهای بسیار تجسمشان میکردم که الان دارند مثلا راجع به چی حرف میزدند.روزها من برای این خانه ی روشن آدم های خوشبخت تصور میکردم .

امشب اما خانوم مسن خانه روشن رو به رویی شروع کرد به داد و هوار و فغان از شوهر فلان فلان شده اش که چه ها که نکرده است دانه دانه هرچه که دم دستش بود آورد انداخت وسط حیاطشان .شروع کرد به گفتن آنکه هرچه تا به الان آبروداری کرده ست بس است که من چه روزهایی با این مرد از سر گذرانده ام که شما نمیدانید حالا این فلان فلان شده خجالت نمیکشد با این سنش که چه و چه . بیرزن داد میزد و از دخترشان که دارد آن گوشه جان میدهد میگفت,میگفت و انگار داشت بغض چندین ساله اش را برتاب میکرد توی صورت پیرمرد، پیرمردی که انگار خیلی هم از این وضعیت ناراضی نبود و سیگارش را دود میکرد.

حالا نشسته ام به گریستن برای خودم، برای پیرزن و برای خانه هایی که دیگر روشن نیست.

 

 

پ ن : یک زندگی مشترک در چند ساعت تمام می شود؟

اما من الیاس یالچینتاش نیستم...
ما را در سایت اما من الیاس یالچینتاش نیستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dashthayedoor بازدید : 262 تاريخ : سه شنبه 4 تير 1398 ساعت: 11:10