قرنطینه مرا آدم رقیق تری کرده ست. وجب به وجب خانه را گشته ام و ادراکم در همین حد جزئی از اشیای دور و برم بیشتر شده است. هرروز مینشینم کنار گلهای مامان -که هرروز خبرشان را ازم میگیرد و ازشان عکس و فیلم میخواهد- به دست کشیدن روی برگهای ظریفشان و هربار که بهشان نگاه میکنم و دست روی گلبرگ هایشان میکشم اشک در چشمانم جمع میشود.. بله گفتم که خیلی رقیق شده ام.
هر کار جزئی را آنقدر طول میدهم تا آن لحظه را تا جرعه ی آخر زیسته باشم. حتی نگاه به آسکان ابری...هوای ابری عجیب است که چند روزی دیگر اذیتم نمیکند احساس میکنم چیزی حداقل آن بیرون در جریان است و همینقدر برایم کافی ست.
من هیچ وقت این موقع های سال در این خانه نبوده ام، به همین خاطر هیچ وقت درخت پرشکوفه ی همسایه روبرویی را ندیده بودم.درختی با شکوفه های سفید که الان هم دارم بهشان نگاه میکنم که چطور در باد این طرف و آن طرف میروند و چقدر فرحبخشند. درخت به گمانم درخت گیلاس است.. و آه که این سپیدی چقدر زیباست. شکوفه های گیلاس در ژاپنی ساکوراست و نماد از خودگذشتگی...امیدوارم بعدها که این روزها رو به خاطر میآورم این شکوفه های سفید در ذهنم به معنای نمادشان باشند و بدانم که در این دوران برای خودم و انچه که میخواهم همچون ساکوراها زیسته ام.
پ ن : چند نفری از شما، هنوز از خواننده های اینجایید و این چقدر مرا خوشحال میکند.
اما من الیاس یالچینتاش نیستم...برچسب : نویسنده : dashthayedoor بازدید : 146