دست چپم درد میکند، میگرنم عود کرده ست و تماما در شرایطی هستم که برده لحظات و سرنوشتم، هیچ کاری از دستم برنمیآید و این برایم دشوارتر از همه چیز است. اما گریه نمیکنم نه اینکه نخواهم، نمیتوانم...در زندگی لحظاتی از اندوه ست که مرحله ای از غم را پشت سر میگذارید که دیگر اشک چشم هم به اراده خودتان نیست و خشکیده ؛ سیستم بدنتان به هم ریخته و مانند مردگان متحرک فقط خیره میشوید به داستان روبرو و اندوه های هنوز نیامده.
نمیدانم چرا اینجا دارم این خزعبلات را مینویسم ، ولی فعلا همین نوشتن آرامم میکند.
اما من الیاس یالچینتاش نیستم...برچسب : نویسنده : dashthayedoor بازدید : 138