آشنایی داشتیم که بعد از فوت پدرش عجیب به هم ریخت و غم انگار که از او جدا نمیشد.تعریف میکرد که از سر یکی از مراسم های پدرش زودتر خودش را رسانده خانه و فقط داد زده .میگفت اگر آن فریاد ها را نمیزد میترکید از غصهی از دست دادن بهترین آدم زندگی اش.
حالا من این جا تنها چیزی که کم دارم انگار، یک چاه است تا داد بزنم مگر این کار،بشورد ببرد چند صباحی دردهایم را.
اما من الیاس یالچینتاش نیستم...
ما را در سایت اما من الیاس یالچینتاش نیستم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dashthayedoor بازدید : 140 تاريخ : سه شنبه 4 تير 1398 ساعت: 11:10